نمیدونم چرا بغض کردم هیچ وقت برای پاریز گریه نکرده بودم!
چندتا نهال از پیرمرد خریدم نمیدونم چرا دلم این جور گرفته!
نهالها روز دوم تو باغچه خشک میشن!
شنیدم پیرمرد هم مرده! یادم اومد گفته بود هرروز آبشون بده....
... آب رو باز میکنم ...!
چشمام و نهالها توی آب غرق میشن...
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۹ ساعت 12:33 توسط پاریزدخت
|