خسته ام ازخودم از آنجه که دیگران اسمش را زندگی می گذارند وازمرگ که اینقدر نزدیک است

و نمی رسد!

ازانکار غیرقابل باور مادرکودک مبتلا به سرطان! خانم چرا گریه نمی کنی؟چرا داد نمی زنی؟

ازامید عجیب آدمها که صاحب فرزندشان میکند، مگرقراراست دنیا بهتر از این شود که

هست؟!به خاطر همه ی کودکانی که زنده می مانند امیدوارم بشود!

خسته ام از"دم سردی ها"، "بی دردیها"،"بی همزبانیها"،"دروغ ها"..."دروغها"...

خسته ام از خودخواهی خودم

ازاشتیاق بی موردی که گاه گاه سراغم می آید و عمرش کوتاه است و غم ناشناس ۳۰ساله...

ازشکوه وشکایت هم

ونصیحت !خسته تر وخودخواه تر و سرکش ترم می کند

کاش شبی می آمدکه سحری درپی نداشت !...

کاش...