خفگی!
چه حس مزخرفی!
باالاخره اومدم بالا!۱۱ماه و ۱۵ روز و چندساعت می شد که زیر آب بودم!با نفس حبس تو سینه
چقدر سخت بود! باورم نمی شه که زنده ام....شایدم نیستم!اگه زنده ام چرا حس قبل رو ندارم؟
تو این مدت بارها تا مرزخفگی رفتم!بعضی وقتهاتا نزدیک سطح آب هم اومدم ولی همین که
زمزمه ها و نگاه ها رو شنیدم و دیدم باز رفتم زیرآب ..و هر بار عمیق تر!تا بگم که من می تونم
تا ۲۹ بهمن!دیگه نتونستم !خوب چون بهم وعده داده بودن که اون روز می تونم نفس بکشم!
منم خوشحال وبی خبر اومدم بالا، تازه چشمام داشت به نور عادت می کرد که...چندتا دست بزرگ
کثیف و قوی به زور دوباره سرم و کردن زیر آب!و من این بار به خاطراشکای مادرم نفسمو
حبس کردم...الان ۲ روزه که گیج و خسته دارم نفس می کشم!
روزهای سختی بودند....بدترین مساله این بود که نمی دونستم چرا دارم این کارو می کنم!!!!!!!!
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 11:21 توسط پاریزدخت
|